با سلام خدمت دوستان
نمیدونم از کجا شروع کنم و چی بگم، پسری 25 ساله ام دختره هم 23سالشه ...من با یه دختری بیش 1ونیم ساله آشنا شدم اون روز خیلی ازش خوشم اومد بدون فکرش نمیتونستم احساس راحتی کنم عاشقش بودم قضیه ما از انجا شروع شد که یک روز با مادرم و برادرم از خونه پدربزرگم که شهرستانه به شهر خودمون میاومدیم من این خانومو تو اتوبوس دیدم پشت صندلی ما نشسته بود با یه چهره معصوم و زیبا که بد جوری ازش خوشم اومد طوری که
آرزو میکردم بتونم باهاش آشنا بشم و از شانس خوبمم اونم از من خوشش اومده بود ولی من نمیدونستم ( بعدها فهمیدم) خلاصه به هرطریقی شده بود تونستم باهاش آشنا بشم بعد از چند بار حرف زدن و اس ام اس بازی ( البته اینو هم بگم خیلی آدم خجالتیم ولی اون لحظه طوری شد که نخواستم این فرصتو از دس بدم میخواستم هر طوری شده باهاش آشنا بشم که کردم قبلنا به روی دخترا هم نمیتونستم نگاه کنم) دید که واقعا دوسش دارم گفت یه واقعیتی هست که باید بهت بگم تا تو تصمیمت فکر کنی اونم ازدواجش بود اون روز انگار منو کشتن خیلی ناراحت بودم انگار زندگیم نابود شد چون خیلی دوسش داشتم بعد از یه مدتی دوباره سراغشو گرفتم نتونستم ازش بگذرم با شرایطش خودمو ساختم قضیه طلاقشو پرس و جو شدم اینطور بود که اولا پدر این دختر شهید شده فرمانده مرزبانی بوده خودشونم آدم سرشناسی تو اون شهرن تو زمان قید حیاط پدرش نامزد قبلیش به خواستگاریش میان ولی دختر مخالفت میکنه چون پر هم نظامی بود باباش کمی میشناخت اون راضی بود اما باز اختیارو داده بود به خود دختر که تصمیم با خودشه 1 سال بعدش پدردختر شهید میشه بعد مدتی باز همان خواستگارا میان به خواستگاریش این بار با خیلی اصرار و پا در میانی بزرگترا ( اینا همش چیزایی که خودش قسم خورده و واقعیت طلاقشو برا تعریف کرده ) دوباره به خواستگاریش میان میگفت این چیزا رو که دیدم و از یه طرف داغ پدر و احساس تنهایی عذابم میداد به خودم گفتم حتما زندگی خوسی رو خواهم داشت که اون موقع پدرمم راضی بود من نبودم دیگه بعد مدتی پذیرفتم باهاش ازدواج کردم 2-3 ماه نگذشته بود زندگی سرم خراب شد طلاق گرفتم بخاطر اینکه خانواده پسره فقط پدرش خیلی تو زندگیمون دخالت میکرد با اینکه کمی همسایه بودیم حتی اجازه نمیداد به خونه پدرم برم خیلی بهم بدبین بود حتی برا ادامه تحصیل و شغل داشتن چون من خانواده شهدا بودم از طرف بنیاد برا شغل کمک میکردن حتی تو مراسماتی که برا پدرم خانوادم میگرفتن نمیزاشت همش پدرش برا ما تصمیم میگرفت و بدهنی میکرد و پسره هم مثل پدرش شده بود.
آخر سر با هزار دردسر و وکیل و کمک خانوادم تونستم ازش طلاقمو بگیرم میگفت حتی بعد یه سال باز کسی رو برا پا در میونی فرستاده بودن که دوباره با هم باشیم که نشدم ... بعد ادامه تحصیل دادم تا صاحب شغل و مقام بشم در آینده بتونم زندگی خوبی داشته باشم این کل چیزایی بود که در مورد طلاقش شنیدم یه کمیم خودمم تحقیق کردم تا اینجا حرفاش صحیح بود اما خجالت میکشیدم به خانوادم بگم در موردش تحقیق کنن و نظرشونو بدونم چون خیلی تعصبی هستن نمیدونم چطوری بهشون بگم پارسال بخاطرش تصمیم گرفتم برم سربازی بیام چون کسری داشتم دیگه مطمعن بودم زود تموم میشم اسفند انتخاب کردم برا خدمت سربازی تا برگردم هم تو حین خدمت و هم بعد تمام شدن کمی مطالعه کنم برا ارشد تا کنکور هم بدم که از خوش شانسی امسالم 3 ماه عقب افتاد کنکورو میگم...
الان تو این مدتی که از خدمت سربازی تمام شدم هم تو خدمت هم الان با هم در تماسیم خیلی روزای پر عذابی رو پشت سر گذاشتیم هم با گریه هم با خنده...
قبل از آشنایی این خانوم خانوادم تو عید پارسال به زور تصمیم گرفتن که برام من به خواستگاری برن هر چند من فکر ازدواج نداشتم یکی از دخترای فامیلمون که هم ادم معتبر و هم سرشناسن تو بازار تو همون شهر وضع مالیشونم خیلی زیادتر از ما و اون یکی دختره که باهاش آشنام هستن خانواده اونا هم تو فامیل مادرم خیلی از خانواده ما خوششون میاد و احترام متقابل زیاده بخاطر همین مادرم پا پیش گذاشت اما جواب مادر اون دختر فعلا نه بود بخاطر اینکه دخترش کوچیکه و هنوز زوده برا ازدواج . مامان هنوز هم راضیه با اونا وصلت کنیم اونا هم تا جایی که شنیدم راضی اند.
الان من دو راهی بدی قرار گفتم هر روز خودمو سرزنش و نفرین میکنم که چرا به دنیا اومدم من نمیتونم تصمیم برا زندگی خودم بگیرم نمیتونم راهمو انتخاب کنم شرایط فامیل مادرم خیلی خوب و دختر خوب اما مثل این یکی دختر دلم پیشش نیست نمیدونم اینم بخاطر رابطه هست که با این دارم اینطور شده یا چی ....
این یکی دختره هم خانواده خوبی دارن وضعشونم خوبه اهل برو بیای زیادین درآمدشونم خیلیه اما این یک بار ازدواج کرده من نمیدونم چیکار کنم همش عذاب وجدان دارم که خدایا این شرایط تو زندگیم پیش اومده ولی نمیدونم چیکار کنم این بیچاره خیلی دوسم داره امید بسته بهم ولی از طرفی هم خودشم قبول داره شرایطشو حتی چندبار به روم گفته بخاطر خوشبختیت میتونم از زندگیت برم بیرون ولی میدونم که از ته دل نمیگه بعضی وقتا خیلی باهم بحث کردیم ولی باز کوتاه اومدیم چه من چه اون حتی خواستم بهم بزنم ولی نتونستم شب روز شده کارم گریه اونم خیلی برام اشک ریخته هر کاری برام کرده تا دلمو نسبت بهش پشیمون نکنه از کادو گرفته چیزای خیلی بزرگ بخدا حتی فکر خودکشی هم سرم زده تا این قضیه خلاص بشم چون من نه میتونم حرفمو به خانوادم بگم و نه جراتشو دارم اینقدر حرفایی شنیدم از این و اون که یکی ازدواج کرده و ... خجالت میکشم به خانوادم بگم از آیندمم میترسم تا قبل خدمت این طور نبودم هیچ فری نداشتم ولی الانا فکر میکنم فردا همه سرزنشم کنن که بگن تو بهتر موقعیتو داشتی ولی رفتی با یه دختر مطلقه ازدواج کردی از حرفای این و اون تو آینده میترسم خانوادم الان کامل میدونن با یکی ارتباط دارم حتی شنیدن و کمی میشناسن که دختر فلان کسه با کادو ها و ... اون به من که آوردم خونه حتی دست پختاش که هم الان و بعضی وقتا میاورد و هم تو خدمت و هم کادو های من به اون، از ارتباطم با اون خبر دارند ولی قبلا داییم اینا گفته بودن که فلانی یک دختر داره که یه بار ازدواج کرده عید امسال بود اونا ناراحت شدن تو فکر خودشون گفتن من قول نخورم یا از راه به درم کنن خلاصه از این حرفا از خانواده دختر یکم پدرم تحقیق کرده ازشون خوشش اومده ولی احساس میکنم یعنی مطمئنم که نمیدونن اونی که من دوس دارم قبلا ازدواج ناموفق داشته در این میان ارتباطاتی شده اما باز من از گفتن حقیقت میترسم نمیدونم از کجا شرو کنم چطور بگم تا اونا هم اگه میتونن کمکم کنن یا ناراحت میشن از کارم یا سرزنشم میکنن خلاصه موندم خواهش میکنم کمکم کنید کدوم نفرو من انتخاب کنم با اینکه به یه همدم نیاز دارم تا از لحاظ روحی اروم بگیرم مشکلات زندگیمونم خیلی زیاده بار فکر عذابم میده نمیتونم برا ارشد خودمو آماده کنم دارم به آینده نا امید و پشیمون میشم آیا این دخترو رد کنم ب این همه مدتی که باهم بودیم خاطره و زندگی داشتیم یا برم به خواسته مادرم اینا...
یش یه مشاوره تو حین خدمتم رفتم اما خیلی ببخشید احساس کردم فقط به فکر پول و جلسات بیشتر هست و همش حرفای احمقانه میزنه یه چیزایی حرف میزد که انگار من از سر کوه اومدم انگار زندگی کلمات قلمبه سلمبه نوشتاری کتابن، نتونستم جوابی بگیرم دیگه پیش کسی نرفتم حالا عاجزانه خواهش دارم کسی راهی پیشنهادی داره کمکم کنه دیگه بریدم هر سوالی هم دارین برا رسیدن به هدفم مطرح کنین تا منم ج بدم که شاید تونستم انتخاب درستمو بکنم...